یــا زهــــــــرا(س)
حضرت زهرا (س) و دفاع از حریم ولایـــت

 فاطمه(س) فرمود: عمر! چه شده! چه خبر است؟ تو را با ما چه كار؟ ما عزادار رسول خداييم. بگذار عزاداريمان را بكنيم
 
عمر باز فرياد زد:علي، عباس و بني هاشم بايد به مسجد بيايند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند
 
فاطمه(س) پاسخ داد:كدام خليفه؟ امام و خليفه مسلمانان اينجا بالاي سر پيامبر(ص) نشسته است
 
و عمر در جواب گفت:از اين لحظه امام مسلمانان ابوبكر است. مردم در سقيفه با او بيعت كرده اند و شما نيز بايد بيعت كنيد
 
در این لحظه قنفذ از طرف ابوبکر بر در خانه آمد و گفت: يا علي خليفه پيغمبر، تو را مي خواند
 
علي(ع) فرمود: چه زود به پيغمبر دروغ بستيد
 
فاطمه زهرا(س) چون صداي آنها را شنيد با صداي بلند گريه كنان فرياد زد : اي رسول خدا، اهل بيت خود را ببين كه چه ستمها از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه مي كشند؟! اگر از اينجا نرويد، همه تان را نفرين مي کنم. عده اي كه با عمر بودند چون اينگونه ديدند صحنه را ترك كردند و عده اي نيز با او ماندند
 
عمر فرياد زد: مسلمين با ابوبكر بيعت كردند، در را بازكن و گرنه آتش مي زنم. به عمر گفتند، اي ابوحفص، فاطمه در اين خانه است، دختر پيغمبر است. هيچ مي فهمي چه مي كني؟ حريم رسول الله؟!
 
*** 
 هيزم آوردند و آتش از سر و روي خانه بالا رفت و با لگد ملعوني در را شكستند در حالی که فاطمه(س) پشت در بود. عمر و همراهانش به خانه علي(ع) راه يافتند و ديگر فاطمه اي به هوش نبود تا حايل و محافظ علي(ع) باشد. بر دستان و گردنش ريسمان بستند تا او را براي بيعت به مسجد برند
 
فاطمه(س) كمي به هوش آمد و ريسمان بر گردن قرآن ناطق ديد و به سويش شتافت. دامان علي(ع) را چنگ زد و مانع بردنش شد، ناگاه برسرش ريختند و با غلاف شمشير آنچنان بر بازوي فاطمه (س) زدند كه بي جان بر زمين افتاد و دستهايش از دامان امام علي(ع) رها شد. علي(ع) را نزد ابوبكر بردند و او را به بيعت خواندند
 
علي(ع) گفت: اگر نكنم؟ 
 
عمر گفت: به خدا سوگند گردنت را مي زنيم
 
علي(ع) گردنش را برافراشت و گفت: در اينصورت بنده خدا و برادر پيامبر خدا را كشته اي
 
 عمر گفت: بنده خدا آري ولي برادر پيامبر را نه
 
علي(ع) پرسيد: يعني انكار مي كني كه پيامبر بين من و خودش صيغه برادري جاري كرد؟ 
 
عمر پاسخ داد: آري انكار مي كنيم. او كه وامانده بود به ابوبكر گفت: چرا فرمان نمي دهي گردنش را بزنيم
 
و اما فاطمه(س) به هوش آمد و چون امام خود علي(ع) را آنجا نديد از فضه پرسيد: علي كجاست؟ 
 
فضه گفت: او را به مسجد بردند
 
فاطمه(س) به سمت مسجد رفت و چون شمشير رابر گردن علي(ع) بر افراشته ديد فرياد كشيد: اي ابوبكر! اگر دست از سر پسرعمويم برنداري سرم را برهنه مي كنم، گريبان چاك مي زنم و همه تان را نفرين مي كنم كه من و كودكانم از ناقه صالح كم ارج تر نيستيم. علي(ع)،  فاطمه(س) را به صبر دعوت كرد
 
ابوبكر با وحشت و اضطراب به عمر گفت: تا گاهي كه فاطمه در كنار علي ايستاده من اكراهش نمي كنم.
 
علي(ع) را رهايش كردند و امام علي(ع) با تنها محافظ و ياورش فاطمه(س) به خانه برگشتند
 
*** 
 براي فاطمه(س) خبر آوردند كه ابوبكر كارگران شما را از فدك بيرون كرده است و كارگران خود را در آن گماشته
 
ایشان فرمود:اين يكي كه ديگر خلافت نيست، اين ارث شخصي من است كه از پدرم به من رسيده، همه مي دانند. فاطمه(س) دست فرزندش حسن(ع) را گرفت و به مسجد كه محل شكايت در آن زمان بود رفت
 
ابوبكر را ديد و فرمود: ابوبكر گستاخ تر شده اي فدك از آن من است. پدرم به امر خدا آن را به من بخشيده است، چرا آن را غصب كرده اي؟ 
 
ابوبكر گفت: شاهدي داري؟ 
 
فاطمه(س) گفت: پسر عمو یم علي
 
ابوبکر گفت: كافي نيست، علي كه اكنون خانه نشين است
 
فاطمه پاسخ داد:  شهادت علي كافي نيست! مگر نشنيده اي كه پيامبر(ص) فرمود: «الحق مع علي و علي مع الحق» حق با علي است و علي با حق است
 
ام ايمن گفت: من نيز شهادت مي دهم كه فدك از آن فاطمه است
 
و پس از آن فاطمه در مسجد شروع به سخنرانی کرد و خطبه ای بی نظیر از خود به جای گذاشت که کم نظیر است و در آن مسائل اصلی اسلام و مسلمانان بازگو شده است

         


نظرات شما عزیزان:

یا زهــــــرا
ساعت17:23---4 ارديبهشت 1392
از حضرت فاطمه زهراء علیها روایت شده که رسول خدا فرمودند :امام همچون کعبه است که باید به سویش روند, نه آنکه منتظر باشند تا او به سوی آنها بیاید.
بحارالانوار, ج۳۶-ص۳۵۳


اجرک الله....
یا علی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->